- ارتباط پنهانی زن شوهردار با پسر دبیرستانی
زن جوان درحالی که بیان می کرد فقط طلاق می خواهم! و دیگر حاضر نیستم لحظه ای با او زندگی کنم! ریشه بدبختی هایش را ماجرای دوستی خیابانی در دوران نوجوانی ذکر کرد، گفت: در یکی از شهرهای مرزی استان سیستان و بلوچستان به دنیا آمدم و تا کلاس پنجم ابتدایی درس خواندم اما بعد از آن پدرم به دلیل برخی تعصبات اجتماعی دیگر نگذاشت ادامه تحصیل بدهم البته این تعصب تنها شامل من نمی شد بلکه خیلی از دختران دیگر در منطقه سکونت ما به همین دلیل نمی توانستند ادامه تحصیل بدهند و به ناچار به امور خانه داری می پرداختند.
چند سال بعد از ماجرای ترک تحصیل، زمانی که وارد پانزدهمین بهار از زندگی ام شده بودم روزی در یکی از بازارهای معروف شهر با پسری دبیرستانی آشنا شدم. آن روزها دختر نوجوانی بودم و تنها بر اثر هیجانات واحساسات عاطفی عاشق آن پسر شدم. آن زمان از عاقبت این رابطه خیابانی هیچ اطلاعی نداشتم و نمی دانستم که سرانجام این گونه عشق ها در نهایت به بیراهه بدبختی می رسد. طولی نکشید که خانواده و بستگانم در جریان این ارتباط عاطفی و تلفنی من قرار گرفتند. از آن روز به بعد زندگی ام رو به سیاهی رفت و همه به چشم دختری خیابانی به من می نگریستند. اگرچه مدتی بعد ارتباطم را با آن پسر دبیرستانی قطع کردم اما نتوانستم اعتماد از دست رفته را به خانواده ام بازگردانم تا این که سه سال بعد «قادر» به خواستگاری ام آمد.
او 40 سال داشت و همسرش را طلاق داده بود. با وجود آن که هیچ تمایلی به ازدواج با قادر نداشتم اما به خاطر اشتباه دوستی خیابانی نتوانستم با خانواده ام مخالفت کنم و با او ازدواج کردم این درحالی بود که به خاطر شدت ناراحتی های روحی و روانی به بیماری افسردگی دچار شدم.
هنوز چند ماه بیشتر از زندگی مشترکمان نمی گذشت که قادر متوجه ماجرای دوستی خیابانی من با آن پسر دبیرستانی شد و بدین ترتیب روزگار تیره و بدبختی های من چون دملی چرکین سرباز کرد و با سختگیری های بیش از اندازه به بیماری روحی و روانی من شدت بخشید به طوری که دوبار به خودکشی اقدام کردم.
درگیری های ما با همین بهانه شدت گرفته بود و هیچ گاه روز خوشی نداشتیم. کار به جایی رسید که من همسرم را رها کردم و به منزل پدرم در شهر مرزی بازگشتم. نزدیک به یک سال بعد همسرم از من خواست تا با فراموش کردن گذشته ها به زندگی مشترک با او برگردم. من هم که ریشه این ماجرا را در اشتباهات خود می دانستم به امید یک زندگی بهتر بازگشتم اما همسرم همه اموالش را از دست داده و زندگی اش دچار آشفتگی شده بود. او پس از تخلیه منزل مسکونی در یک سوئیت اجاره ای زندگی می کرد ولی هنوز یک هفته از بازگشتم نمی گذشت که فهمیدم قادر به دلیل ارتباط های خیابانی با زنان غریبه دچار این وضعیت شده است. آن قدر عصبانی شده بودم که در یک حالت روانی خاصی قصد خودزنی داشتم که همسرم متوجه موضوع شد و مرا ازاین کار احمقانه بازداشت با این وجود دیگر حاضر نیستم لحظه ای با او زندگی کنم.
رکنا